شعر شهرآشوب

ساخت وبلاگ
شعر شهرآشوب

ز دل باران دعا کردم ، ولی بر بام سَیل آمد

چو نیم روز شد به انوارم به سر آسان لَیل آمد

شفای عاجلم آنگه که دلبر رخت بربندد

گرفتم خُردِه از شیرین چو بر واگن به رَیل آمد

گذر افتاد به کوی یار ، خَرابات آمدم کُنجی

به کُنجِ انزوای شب بر افلاکم سُهَیل آمد شدم

شدم با خوشه چینی من رقیب مرغک پرواز

چو بی بال و پرم دیدند غدار با تاسِ کیل آمد

به خلوت آمدم با دل که اَسراری ز دل گیرم

ولی چون اختلاطم بود خبرچینش طُفَیل آمد

چو من بر تاک هم ریشه ، گرفتم خمره از پیشه

شکست آن کوزه گر کوزه چو با ساقی به میل آمد

گرفتم قافیه بر "روی"  که حرفِ آخرِ  مَی  بود

چنینم شعر پیمانه به سر باران لیل آمد

چو دل بر بادیه افکند مرین اشعار شهرآشوب

درین آشوب جانفرسا "نیا" بر جمع خیل آمد

نیای گودرزی

یاسوج _ دوم بهمن ماه یکهزار و سیصد و نود و شش

#محمد_کرم_نیا  

اشعار ...
ما را در سایت اشعار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karamnya230o بازدید : 174 تاريخ : پنجشنبه 2 اسفند 1397 ساعت: 3:45